محل تبلیغات شما
بی تو شکوفه های سحر وا نمی شود باز آ که شب بدون تو فردا نمی شود قفل دری که بین من و دست های توست در غایت سیاهی شب وا نمی شود ورد من است نام تو هر چند گفته اند شیرین دهن به گفتن حلوا نمی شود عشق من و تو قصه ی تلخ مصیبت است می خواهم از تو بگسلم اما نمی شود ای مرگ همتی که دل دردمند من دیگر به هیچ روی مداوا نمی شود آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم احساس سوختن به تماشا نمی شود قلبی که همچو مشعل نم دیده شد خموش دیگر به هیچ بارقه گیرا نمی شود درد مرا ز چهره ی خاموش

تو زر بس نادری نیست کست مشتری

خسته ام از این کویر

در خانه غم بودن  از همت دون باشد

نمی ,تو ,شب ,بگیر ,بدانی ,ی ,نمی شود ,دیگر به ,آتش بگیر ,من و ,به هیچ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

صنعت گردشگری قشم انتخابات